داستان کوتاه
...کجایند مردان بی ادعا
اینترنت که به وجود آمد، یک ابزار اختصاصی نبود، ما هم میتوانیم از آن استفاده بکنیم یعنی یک راه دو طرفه است. اگر دشمن می تواند از علوم ارتباطات و از پیشرفت ها و تازه های علمی این رشته استفاده کند، ما هم می توانیم استفاده کنیم.از همان شیوه هایی که ضلالت منتشر می کنند، ما استفاده می کنیم و هدایت را منتشر می کنیم. امام خامنه ای (مد ظله العالی) درباره ی ما سرباز ولی امر هستیم؛ در فضای مجازی و خارج از آن. ناصحان رحل خود بر جای دیگری بیفکنند! سر ما و قدم اوست که وصی امام عشق است و نایب امام زمان (عج). برای یاری دین خدا به بدر و احد و حنین و صفین و کربلا و این آخری، جبهه روح خدا، نرسیدیم اما اکنون بسیجی خاکسار امام خامنه‌ای (روحی فداه) هستیم. قلم بخواهد، قلم می‌زنیم؛ شمشیر بخواهد، شمشیر. سکوت بخواهد مطیعیم؛ فریاد بخواهد، مطیع. سوز جانبازی برای آرمان اسلام و انقلاب اسلامی را سالهاست که در سینه پرورانده‌ایم و علم کامل داریم که برای پایداری انقلاب اسلامی بسوی کربلای خود رهسپار خواهیم شد. از دنیا هیچ نمی‌خواهیم جز اینکه به پر و پای ما نپیچد؛ حزب الله در میان دنیاداران با همان مشکلی روبروست که هزار و چهارصد سال است اولیای خدا با آن روبرو هستند. دیگر اینکه سید شهیدان اهل قلم فرمود: هر کس می‌خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند.

مطالب وبلاگ را چگونه ارزیابی میکنید؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 429
بازدید هفته : 724
بازدید ماه : 986
بازدید کل : 51447
تعداد مطالب : 298
تعداد نظرات : 86
تعداد آنلاین : 1


آمار مطالب

کل مطالب : 298
کل نظرات : 86

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 45
باردید دیروز : 429
بازدید هفته : 724
بازدید ماه : 986
بازدید سال : 3350
بازدید کلی : 51447
داستان کوتاه

واب بودم صدای چیک چیک قطره ی


آب مرا از خواب بیدار کرد؛سکوتِ مطلقی


همه جا را در بر گرفته بود و فقط صدای


قطره ی آب بود که دَم به ثانیه مانند تیک


تیک عقربه ی ساعت شنیده می شد،با


خود گفتم:ببین چند قطره ی آب چگونه


مرا از خواب ناز بیدار کرد ،انگار این صدا


ﻣأمور شده بود تا مرا در این لحظه از خواب


بیدار کند یا که شاید هم قرا بود در این


لحظه اتفاق مهمی رخ دهد تا من از آن


آگاه شوم.


سیاهی شب بر همه جا تسلط داشت


طوری که اگر نور ماه و چراغ تیر برق سر


کوچه از پنجره به داخل اتاق نمی تابید


پایم به لبه ی در گیر می کرد و با سر به


زمین می خوردم و آن وقت نمی دانم چه


بلایی به سرم می آمد دستانم را به آرامی


روی دیوار می کشیدم تا کلید لامپ را


روشن کنم همین که کلید را لمس کردم


با انگشت اشاره آن را فشار دادم با روشن


شدن لامپ نفس راحتی کشیدم و این بار


قدم هایم را محکم و سریع تر برداشتم


البته با این تفاوت که دیگه از خواب پریده


بودم خود نیز حال عجیبی داشتم! حس


می کردم دیگه خودم قدم هایم را بر نمی


دارم و این کس دیگری است که مرا به


سوی خود می کشاند وقتی به خودم آمدم


دیدم کنار حوض حیاط ایستاده ام به کلی


از یاد برده بودم که من برای چه از خواب


بیدار شده ام و حال کنار حوض آب چه


می کنم؟مانند کسی که دچار فراموشی


شده باشد سوالات مبهمی در سرم ایجاد


می شد.همان طور که به آب درون حوض


خیره شده بودم دوباره صدای چیک چیکه


قطره ی آب مرا به خود آورد قطره ی آب با


هر ثانیه از شیر می چکید و محکم بر روی


برگی که درون حوض و درست زیر شیر


آب قرار داشت می خورد چه لحظه ی زیبا


و به یاد ماندنی بود .تصور می کردم آب بر


گونه ی برگ بوسه می زند.


وقتی که خم شدم تا شیر آب را محکم


ببندم تا دیگه آب از آن چکه نکند صدای


صوت اذان بلند شد الله اکبر...الله اکبر...


زبانم بی اختیار به یکباره باز شد و گفتم


خدایا شکر.شیر آب را باز کردم و شروع به


وضو گرفتن کردم «اَللهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد


وَ عَجِل فَرَجَهم


منبع آژیر


تعداد بازدید از این مطلب: 525
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود