واب بودم صدای چیک چیک قطره ی
آب مرا از خواب بیدار کرد؛سکوتِ مطلقی
همه جا را در بر گرفته بود و فقط صدای
قطره ی آب بود که دَم به ثانیه مانند تیک
تیک عقربه ی ساعت شنیده می شد،با
خود گفتم:ببین چند قطره ی آب چگونه
مرا از خواب ناز بیدار کرد ،انگار این صدا
ﻣأمور شده بود تا مرا در این لحظه از خواب
بیدار کند یا که شاید هم قرا بود در این
لحظه اتفاق مهمی رخ دهد تا من از آن
آگاه شوم.
سیاهی شب بر همه جا تسلط داشت
طوری که اگر نور ماه و چراغ تیر برق سر
کوچه از پنجره به داخل اتاق نمی تابید
پایم به لبه ی در گیر می کرد و با سر به
زمین می خوردم و آن وقت نمی دانم چه
بلایی به سرم می آمد دستانم را به آرامی
روی دیوار می کشیدم تا کلید لامپ را
روشن کنم همین که کلید را لمس کردم
با انگشت اشاره آن را فشار دادم با روشن
شدن لامپ نفس راحتی کشیدم و این بار
قدم هایم را محکم و سریع تر برداشتم
البته با این تفاوت که دیگه از خواب پریده
بودم خود نیز حال عجیبی داشتم! حس
می کردم دیگه خودم قدم هایم را بر نمی
دارم و این کس دیگری است که مرا به
سوی خود می کشاند وقتی به خودم آمدم
دیدم کنار حوض حیاط ایستاده ام به کلی
از یاد برده بودم که من برای چه از خواب
بیدار شده ام و حال کنار حوض آب چه
می کنم؟مانند کسی که دچار فراموشی
شده باشد سوالات مبهمی در سرم ایجاد
می شد.همان طور که به آب درون حوض
خیره شده بودم دوباره صدای چیک چیکه
قطره ی آب مرا به خود آورد قطره ی آب با
هر ثانیه از شیر می چکید و محکم بر روی
برگی که درون حوض و درست زیر شیر
آب قرار داشت می خورد چه لحظه ی زیبا
و به یاد ماندنی بود .تصور می کردم آب بر
گونه ی برگ بوسه می زند.
وقتی که خم شدم تا شیر آب را محکم
ببندم تا دیگه آب از آن چکه نکند صدای
صوت اذان بلند شد الله اکبر...الله اکبر...
زبانم بی اختیار به یکباره باز شد و گفتم
خدایا شکر.شیر آب را باز کردم و شروع به
وضو گرفتن کردم «اَللهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد
وَ عَجِل فَرَجَهم
منبع آژیر